قدم اول را بردار، برو تا آخر جاده

قدم اول را بردار، برو تا آخر جاده
قدم اول را بردار، برو تا آخر جاده
19 اسفند 1403

مردی پس از چهل سال اعتیاد و تلاش‌های ناموفق، با کمک معتادان گمنام (NA) به بهبودی دست یافت و زندگی‌اش را متحول کرد. او با شناخت شاخه‌های بیماری خود و پذیرش عجز در مقابل اعتیاد، توانست با ایمان و عشق به زندگی پاکی و امید بازگردد.


قدم اول را بردار، برو تا آخر جاده. من متولد مردادماه ۱۳۳۰ هستم و مدت تخریبم نزدیک به چهل سال است و از ۱۳۸۷/۱۱/۹ تاکنون پاک هستم. بیست و پنج سال قبل، زمانی که افسردگی بر جسم و جانم سایه افکند و زیر سلطه مواد مخدر زندگی‌ام غیرقابل اداره شد و تعادل از کفم رفت و عقل خدادادی در اسارت نیروهای مخرب قرار گرفت، تصمیم به رها کردن روح و روان و جسم خود از اسارت مواد مخدر گرفتم. اما هرچه بیشتر تلاش می‌کردم، بیشتر در مواد غرق می‌شدم و چون عجز خود را در مقابل قدرت تخریب او پذیرفته بودم و از طرفی قادر به ترکش نبودم، تصمیم به خودکشی می‌گرفتم. دکتر معالج من می‌گفت تا مواد مخدر را ترک نکنی، افسردگی تو خوب نمی‌شود و دوستان می‌گفتند تا افسرده هستی، قادر به رهایی از دست مواد مخدر نخواهی بود. شاید هر دو به نوعی درست می‌گفتند، اما هر وقت می‌خواستم خود را بکشم، خداوند مانع می‌شد و تا چشم باز می‌کردم، در مطب روانپزشک بودم. این عمل زشت سه بار تکرار شد و نهایتاً بیست و پنج سال طول کشید. دلیلش هم این بود که شاخه‌های بیماری‌ام را نمی‌شناختم تا اینکه با دیدن عملکرد پسرم که عضو NA بود، به اولین جلسه معتادان گمنام هدایت شدم. یادم نمی‌رود وقتی به سوی جلسه در حرکت بودم، بیماری‌ام با من شروع به صحبت کرد و گفت: «بیا و این آخر عمری دست از سر جلسه بردار. تو نمی‌توانی ترک کنی، من خیلی خطرناک هستم. خانه‌ها ویران کرده‌ام و انسان‌ها کشته‌ام. حتی در همین جلسه‌ای هم که می‌روی و مثلاً خیال داری از من فاصله بگیری، به تو یادآوری خواهند کرد که در مقابل من عاجزی! بیا و دست بردار.» به او گفتم من همه راه‌ها را امتحان کرده‌ام، این یکی را هم آزمایش می‌کنم. وقتی وارد جلسه شدم، با آگاهی و اطمینان می‌دانستم اینجا جواب می‌دهد، چون عملکرد یک معتاد را که پسرم بود، دیده بودم. لذا وقتی خواندنی‌ها خوانده شد و از تازه‌واردان خواسته شد تا با نام کوچک خود را معرفی کنند، من با اطمینان و عشق و یقین دست بلند کردم و گفتم: «پیوند، یک معتاد عاجز.» چه ولوله‌ای، چه تشویقی، چه آغوش‌های گرمی! کجای دنیا وقتی یک نفر بگوید من معتاد هستم، اینگونه مورد استقبال قرار می‌گیرد؟ وقتی مشارکت معتادان گمنام را شنیدم، متوجه شدم که سخن، سخن دل است و حرف‌ها از پیش تعیین شده نیست. برای همین در همان جلسه اول، اعتیاد به مواد مخدر را در همانجا دفن کردم و با عشق به خانه رفتم، چون شاخه‌های بیماری خود را شناخته بودم. وقتی وارد خانه شدم، به همسرم گفتم: «مژده بده که خانه پاکی و عشق را پیدا کردم.» مشهد، پیوند.


لینک کوتاه: https://na-iran.org/fa/b/382568
NA بدون مرز

NA بدون مرز

قبلی